فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
گروه هنری سراب
و آدرس
sarabgroup.art.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
تاریخچهها و سرگذشتها
پیوندهای از هم گسیخته تئاتر و ادبیات (بخش نخست)
رحیم عبدالرحیمزاده:
تعریف غالبی که از تئاتر وجود دارد آن را هنری از یونان باستان معرفی میکند. براساس این تعریف، تئاتر در شرق ریشههای عمیق و محکمی ندارد و عمر آن کمابیش از صد سال نمیگذرد. به همین دلیل است که در بررسی ادبیات کشورهایی فارسی زبان، عرب زبان یا ترک زبان و ... چیزی به نام سنت نمایشنامهنویسی وجود ندارد و در تقسیمبندیهای تاریخ ادبیات این نوع تقریباً به طور کلی کنار گذاشته میشود و همین امر خود باعث شده در چنین کشورهایی به تئاتر و ادبیات به عنوان دو پدیده کاملاً مجزا نگریسته شود.
این در حالی است که در غرب تئاتر و بالاخص نمایشنامه بخشی از جهان وسیع ادبیات است، مجزا به لحاظ تکنیک و قواعد اما در عین حال تفکیکناپذیر از ادبیات.
هنگامی که به سرچشمههای شکلگیری تئوری ادبی باز میگردیم این مسئله با وضوح بیشتر خود را مینمایاند. ارسطو کتاب مهمش بوطیقا یا فن شعر را با این هدف نوشت که در آن به تبیین تئوریهای شعر بپردازد؛ اما در عمل تمامی این کتاب درباره تئاتر و بالاخص تراژدی است. حتی در کتاب فن شعر هوراس نیز بحث تئاتر و تراژدی بحث غالب است. دلیل این امر چیزی نیست مگر آنکه در آن زمان هیچ مرزبندی خاصی میان ادبیات و تئاتر وجود نداشت و تئاتر و ادبیات بخشی از یک هنر واحد بودند.
هر چند پس از رنسانس این مرزبندی تا حدودی مشخصتر میشود و تئاتر و ادبیات تا حدودی تخصصیتر نگریسته میشوند؛ اما باز میبینیم بسیاری از نویسندگان و شاعران در هر دو عرصه قلم میزنند و در هر دو عرصه نیز موفق هستند. شناختهشدهترین این نویسندگان ویلیام شکسپیر است که در انگلستان بیشتر به عنوان شاعری بزرگ شناخته میشود؛ اما در همان حال نمایشنامههای او از شهرتی بینالمللی برای تمامی قرون و اعصار برخوردار است. در آلمان نیز کسانی چون گوته و شیلر همچون شاعران بزرگ ملی یا جهانی شناخته میشوند، اما هرکدام از آنها نمایشنامههایی نگاشتهاند که به عنوان شاهکارهای ادبیات نمایشی شناخته میشوند.
پس از پیدایش ژانرهای جدیدی چون رمان و داستان کوتاه این پیوند میان تئاتر و ادبیات نه تنها رو به ضعف ننهاد، بلکه قدرتمندتر هم شد. دلیل آن را باید در این امر جست که اشتراکات میان داستان و نمایشنامه بسیار بیشتر از اشتراکات شعر و نمایشنامه است که بعدتر به آن باز خواهیم گشت.
سروانتس که با نگارش رمان دون کیشوت به عنوان پیشوای رماننویسی در جهان شناخته میشود، کار خود را با نوشتن نمایشنامه آغاز کرد و هرچه در تاریخ رو به جلو حرکت میکنیم تعداد نویسندگانی که نمایشنامه نوشتهاند و نمایشنامهنویسانی که دست به انتشار داستان و رمان زدهاند بیشتر میشود. چخوف اگر چه در جهان داستان کوتاه نامی شناخته شده است، در نمایشنامه جایگاهی بس رفیع تر دارد، ماکسیم گورکی جدای از آنکه رمان سترگی چون مادر را خلق کرده نمایشنامههای بسیاری نوشته که چه در آن زمان و چه اکنون به صحنه میروند و نیکلای گوگول جدا از خلق شاهکارهایی چون شنل در ادبیات داستانی، نمایشنامه قدرتمندی چون بازرس را از خود به جای گذاشته است. این حرکت در مرزهای ادبیات و تئاتر تنها مختص نویسندگان روس نیست و در دیگر نقاط اروپا می توان مثالهای متعددی ذکر کرد که بارزترین آنها ژان پل سارتر و آلبر کاموی فرانسوی هستند. سارتر جدای از خلق رمانهای برجستهای چون تهوع، صاحب نمایشنامههای قدرتمندی چون شیطان و خدا و گوشه نشینان آلتونا است و کامو نیز علاوه بر نگارش رمانهایی چون بیگانه و طاعون، نمایشنامههای مهمی چون کالیگولا و عادلها را به رشته تحریر درآورده است.
تمامی این مثالهای متعدد که البته میتوانست بسیار بیش از این باشد و ما تنها به ذکر نمونههای برجسته آن اکتفا کردیم ما را به سوی این پرسش مهم وعمده سوق میدهد که پیوندهای تئاتر و ادبیات در ایران چگونه است؟ آیا چنین پیوندی اساساً شکل گرفته و هنوز ادامه دارد؟ و اگر شاهد گسیختگی در این پیوند هستیم از چه مقطعی رخ داده و آسیبهای آن برای تئاتر و ادبیات ما چیست؟
در ایران میتوانست پیوندهای میان تئاتر و ادبیات پیوندی عمیق و مستحکم باشد؛ چرا که در آغاز هر دو ژانر جدید درام و داستان شاهد ارتباط گسترده این دو هستیم. از نخستین بارقههای این پیوند میتوان به درامهای منظوم میرزاده عشقی اشاره کرد. حتی سرآغاز شعر نو در ایران با شعر افسانه نیما است که به گفته خود وی شعری نمایشی است.حتی اگر نتوان افسانه را یک نمایشنامه به معنی خاص آن قلمداد کرد، باز نشانگر وجود پیوندی عمیق در ادبیات نوین ایران با ژانر نوظهور نمایشنامه نویسی است. در همان زمان است که داستاننویس جدی چون صادق هدایت به نگارش چند نمایشنامه میپردازد که اگرچه بعد ادبی آنها بر بعد نمایشیشان غالب است اما نشانگر سرآغازی جدی برای پیوند ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی است.
اما دهههای 40 و 50 شمسی را میتوان عصر طلایی پیوند ادبیات و تئاتر به شمار آورد. در این دو دهه شاهد چهار شکل از پیوند ادبیات و تئاتر در ایران هستیم:
1- نمایشنامهنویسانی که به شکل جدی دغدغه ادبیات را دارند و در این وادی نیز به فعالیت میپردازند. از نمونههای بارز چنین نمایشنامهنویسانی میتوان به بهمن فرسی،
عباس نعلبندیانو ناصر ایرانی اشاره کرد که در کنار حرفه اصلیشان یعنی تئاتر و نمایشنامهنویسی به نگارش و چاپ داستان و رمان نیز میپردازند و کارهای جدی و قابل توجهی را نیز در این عرصه منتشر میکنند.
2- داستاننویسانی که به شکل جدی دغدغه تئاتر را دارند و جدای از فعالیت جدی و مستمر در ادبیات داستانی گوشه نگاهی نیز به ادبیات نمایشی داشتهاند که از مهمترین چهرهها در ادبیات داستانی دهه 50 میتوان به محمود دولتآبادی اشاره کرد که در کنار نگارش آثار مهمی چون کلیدر و جای خالی سلوچ میتوان نمایشنامههایی چون تنگنا و ققنوس را در کارنامه کاری او مشاهده کرد. حتی دولت آبادی در برههای از زندگی هنریش به بازی در چندین نمایش و کارگردانی تئاتر نیز روی میآورد.
3- هنرمندانی که در هر دو عرصه به آفرینش جدی میپردازند و نمایشنامهنویسی و ادبیات را پا به بای هم جلو میبرند که از بارزترین این نویسندگان میتوان به
غلامحسین ساعدیاشاره کرد که آثار نمایشیاش را با نام "گوهر مراد" منتشر میکرد. از وی تعداد زیادی رمان و داستان همچون عزاداران بیل، ترس لرز و نمایشنامههای مهمی چون دیکته، زاویه و چوب به دستان ورزیل به جای مانده است.
جدای از ساعدی در سالهای پایانی دهه 50 شمار بیشتری از نویسندگان جوان به شکل مشترک به این دو عرصه پرداختند که از چهرههای بارز این نسل میتوان به کسانی چون یارعلی پورمقدم اشاره کرد.
4- هنرمندانی که در هر دو عرصه به پژوهش نقد و نظر پرداختند. دهههای 40 و 50 پیوند میان تئاتر و نمایش چنان زیاد بود که بسیاری از چهرههای ادبی به نقد آثار نمایشی و بسیاری از صاحب نظران حوزه نمایش به نقد آثار ادبی میپرداختند. با مروری در آرشیو نشریات دهه 40 و 50 میتوان نامهای آشنایی از نویسندگانی چون رضا براهنی، جلال آل احمد و احمد شاملو را دید که در حوزه آثار نمایشی به بحث پرداختهاند و حتی کسانی چون شاملو و آل احمد به ترجمه آثار نمایشی دست زدهاند.
اما با پایان این عصر طلایی در پیوند ادبیات و تئاتر، هرچه در زمان به جلوتر حرکت میکنیم شاهد افول بیشتر این پیوند مبارک هستیم تا جایی که امروزه تقریباً اثری از این پیوند نه در ادبیات و نه در تئاتر ما به جای نمانده است. معدود نویسندگانی که در هر دو عرصه کار میکنند اکثراً از نویسندگان مهاجر هستند که میتوان به کسانی چون رضا قاسمی و رضا براهنی در این زمینه و در ادبیات حال حاضر اشاره کرد که آنان نیز به دلیل زندگی در کشورهایی با سنت نمایشنامهنویسی قدرتمند از این امر مهم غافل نماندهاند. البته این نکته را هم نمیتوان انکار کرد که این نویسندگان بازماندگان ادبی نسلهای دهه 40 و 50 هستند و نه از نویسندگان جوان، انگار هر چه زمان به جلو میرود این فاصله نیز بیشتر و بیشتر میشود. امروزه نویسندگان و شاعران ما حتی به دیدن تئاتر نمیآیند و تئاتریهای ما سراغ چندانی از ادبیات نمیگیرند دیگر چه رسد به آنکه بتوانیم هنرمندانی را سراغ گیریم که در هر دو عرصه به فعالیت جدی بپردازند.
اینکه دلایل این گسست را در کجا میتوان سراغ گرفت و این گسست چه لطماتی به تئاتر و ادبیات ما وارد میآورد بحثی است که در بخش دوم این نوشتار پی خواهیم گرفت. همچنین به بحث این مسئله مهم خواهیم پرداخت که مزایای این پیوند برای هرکدام از تئاتر و ادبیات چه خواهد بود و ضرورتهای آنکه تئاتر و ادبیات ما باید هرچه زودتر به هم نزدیک شوند چیست.
نظرات شما عزیزان: